|
شبانه |
|||
|
شنبه 15 مهر 1391برچسب:برو ای دوست برو/دختر/ پالان محبت/به خدا سیرم/تف بر آن دامن پست/ رقاصه/ دلقک ها/ چشمک ها/هوس پرور/لانه شهوت/ هرزه/سینه/تحفه/ گرگ/, :: 1:55 :: نويسنده : رضا قربانی
برو ای دوست " برو
برو ای دختر پالان محبت بر دوش!
دیده بر دیده ی من مفکن و فخرم مفروش
به خدا سیرم . سیر!
به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست
تف بر آن دامن پستی که تو را پرورده است
کم بگو جاه تو کو؟ مال تو کو؟ بنده زر!
کهنه رقاصه ی وحشی صفت ای کولی خر
گر طلا نیست مرا تخم طلا " مردم" من
زاده ی رنجم و پرورده دامان شرف...!
دل من چون دل تو صحنه دلقک ها نیست
دیده ام مسخره خنده و چشمک ها نیست
دل من مامن صد شور وبسی فریاد است
ضربانش جرس قافله زنده دلان
طپشش طبل ستم کوب ستم کوفتگان!
دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله آتش شیرین شکن فرهاد است
حیف از آن عمر که با سوزشراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم
در عوض با من شوریده چه کردی؟ نامرد
دل به من دادی نیست؟
صحبت از دل مکن این لانه ی شهوت دل نیست!
دل سپردن اگر این است که این مشکل نیست
هان بگیر!
این دلت از سینه فکندم بیرون
ببرش دور...... ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت.... گرگ پدر..! گ پدر..!!! رضا قربانی شنبه 14 مهر 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : رضا قربانی
دیشب که باران آمد......... میخواستم سراغت را بگیرم. اما خوب می دانستم این بار هم که پیدایت کنم باز زیر چتر دیگرانی..........! سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : رضا قربانی
داشتن ات ..... مثل هوای برفی صبح خیلی زود یا نم نم باران جاده شمال مثل مستی بعد از اولین پیک های شراب مثل خواب بعد از ظهر مثل بوسه های تند تند و یواشکی یا مثل آهنگ های قدیمی مثل برگشتن آدمی که سالها منتظرش بودی آآی ی می چسبد..... آی می چسبد..!!! سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : رضا قربانی
میدانی امروز دلم چه میخواهد؟؟؟ دلم یک جای دنج میخواهد! آرام و بی تنش جایی باشد غیر از این کنج تنهایی.تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد.
مثلا"آغوش تو رضا قربانی سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:غزلی/ یقینم/کنارت بنشینم/ فاصله ها/آسمانی/زمین/حال وهوایت/شورانگیز/شوق/کافیستغزلی/ یقینم/کنارت بنشینم/ فاصله ها/آسمانی/زمین/حال وهوایت/شورانگیز/شوق/کافیست//, :: 22:5 :: نويسنده : رضا قربانی
گاهی از دور تو را خوب ببینم. کافیست دل خوشم باغزلی تازه.همینم کافیست تو مرا باز رسانی به یقینم کافیست قانعم . بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تورا خوب ببینم کافیست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه شعر بچینم کافیست فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز که همین شوق. مراخوبترینم کافیست!!!!!!!!! کافیست...؟؟؟ رضا قربانی سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : رضا قربانی
آدمهای ساده را دوست دارم همان ها که بدی هیچ کس راباور ندارند همان ها که برای همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند..برای همه هستند آدم های ساده را باید متل یک نقاشی ساعتها به دیوار تماشا کرد عمرشان کوتاه است بس که هر کسی که از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند ویادرس ساده نبودن بهشان میدهد ادم های ساده را دوست دارم
بوی ناب "آدم" میدهند البته این روزها کم میبینمشان..... رضا قربانی سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : رضا قربانی
چوپان دروغگو: از نام ننگت سرافکنده نباش! این روزها خیلی از ما بادیدن آدم ها فریاد میزنیم...... گرگ گرگ گرگ....!! دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : رضا قربانی
کوک کن ساعت خویش! اعتباری به خروس سحری نیست دگر دیر خوابیده و بر خاستنش دشوار است کوک کن ساعت خویش! که موذن شب پیش دسته گل داده به آب.... ودر آغوش<سحر>رفته به خواب کوک کن ساعت خویش شاطری نیست در این شهر بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مدد آهن وجوش شیرین.دیر بر میخیزند کوک کن ساعت خویش
رفتگر مرده واین کوچه دگر خالی از خش خش جاروی شب رفتگر است کوک کن ساعت خویش ماکیان ها همه مست خوابند شهر هم....خواب اینترنتی عصر اتم می بیند کوک کن ساعت خویش که در این شهر دگر مستی نیست که تو وقت سحر آنگاه که از میکده بر میگردد از صدای سخن وزمزمه زیر لبش برخیزی کوک کن ساعت خویش اعتباری به خروس سحری نیست دگر ودر این شهر سحر خیزی نیست کوک کن ساعت خویش!!!!!!!! مخلص شما رضا قربانی
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : رضا قربانی
ای نگاهت نخی از مخمل واز ابریشم..... چند وقتیست که شبها به تو می اندیشم به نفش های تو در سایه سنگین سکوت به سخن های تو با لحجه شیرین سکوت شبحی چند شبی آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر متل خودم عاشق دیدار من است آی بیرنگ تر از آینه......یک لحظه بایست راستی......این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟؟؟ اگر این حادته هر شبه تقصیر تو نیست.... پس چرا رنگ تو و آینه این قدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود.. وان الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است وتماشاگه آن خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی سه شنبه 11 مهر 1386برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : رضا قربانی
دلم میخواهد بخوابم.... متل ماهی شب عید که چند روزیست روی آب خوابیده دلم میخواهد بخوابم............... صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها 
نويسندگان
|
|||
 |
تبادل
لینک هوشمند
